بایگانی دسته بندی ها: اصطلاحات

آدم ها با ویژگی های منفی10

 
a social climber

انسان جویای نام -جویای جاه و مقام

 


a social climber  /ˈsəʊ.ʃəl_ klaɪ.mər

 

Martha tries to socialize with high class people. She's a social climber

مارتا سعی می کند با افراد  کلاس بالا معاشرت کند. او فردی جویای جاه و مقام است

 

 

آدم ها با ویژگی های منفی 9


trouble maker

آدم درد سر ساز  – مسئله ساز

 

 

  a troublemaker  /ˈtrʌb.l̩ˌmeɪ.kə

 

 If I were you, I wouldn't make friend with Robert. He's  a troublmaker.

 

اگر جای تو بودم با رابرت دوست نمی شدم. او آدم دردسر سازی است.

 

آدم ها با ویژگی های منفی 8


pushover

آدم دهن بین- هالو و ساده

 


 a pushover  /ˈpʊʃˌəʊ.vər

 

 I cann't  persuade Alice to join our company . I don't think , she'll agree. She 's no a  pushover

 

نمی توانم آلیس را متقاعد کنم  که عضو شرکت ما شود. فکر نمی کنم موافقت کند. او آدم دهن بینی نیست.

 

 

آدم ها با ویژگی های منفی 7

 
mama 's boy

بچه ننه


 a mama's boy  /ˈmæm.əzˌbɔɪ

 

 I doubt Tom to  join the army. He can't adapt himself to life in the army. He's only a mama's boy.

 

شک دارم تام عضو  ارتش شود. او نمی تواند خودش را با زندگی در ارتش وفق دهد .  او یک بچه ننه محض است.

 

آدم ها با ویژگی های منفی 6

thMADCJYF5

آدم ضد حال _ آیینه دق

 

a wet blanket /wet _ blæŋ.kɪt

 

Don't you want to invited Lisa
No, she spoils our fun. She's a wet blanket

 

نمی خواهی لیزا را دعوت کنی؟
نه، او خوشی ما را به هم می زند. او آدم ضد حالی است.

آدم ها با ویژگی های منفی 5

th64IOC6HI

مایه درد سر- مایه ملال خاطر

 

 

a pain in the neck /peɪn_ɪn_ ðə_nek

 

 

 

I 'm sick and tired of Jason. Whenever he gets himself into trouble, he asks me for help. He's pain in the neck

از جیسون بیزارم. هر وقت دچار مشکلی می شود از من کمک می خواهد . او مایه درد سر است.

آدم ها با ویژگی های منفی 4

thNF0H3LID

آدم بله قربان گو


( a yes – person (a yes- man or yes-woman


Joe always agrees with the boss. He's a yes- person. He has no will of his own

جو همیشه با رییس موافقت میکند. آدم بله قربانگویی است. او از خودش اراده ایی ندارد.

آدم ها با ویژگی های منفی 3

th6TH55W1E

آدم فضول

 


a busyboy /ˈbɪz.i _bɒd.i


Joan's a busybody. I don't want to go to her house. She keeps asking you questions about your private life.

جون آدم فضولی است .نمی خواهم به خانه او بروم .او از زندگی خصوصی آدم سوال می پرسد.