?به مثال زیر توجه کنید. این یک نمونه از ساختار حال ساده است :
Dany gets up at 6
⚜?⚜?⚜?⚜?⚜?⚜?⚜?
ساختار حال ساده در موارد زیر بکار می رود
✏️ برای بیان یک حقیقت و عمومیت داشتن آن ?
Wood floats on water
چوب بر روی آب شناور می ماند
✏️ عادت ها و کارهای روتین?
I wake up at 5:30 at the morning
من صبح هاساعت 5:30 بیدار میشوم
✏️ در افعال امری?
Pay attention to the lesson
به درس توجه کن/کنید
⚠️در فعل امر همیشه شکل اصلی فعل بکار می رود و سوم شخص نمیگیرد.( زیزا فاعل امر همیشه you است). فعل امر، اول جمله می آید.
✏️ برای بیان آینده نزدیک وقتی از افعال زیر استفاده می شود ?
✏️ این ساختار با افعالی همچون start,arrive, receive, deport,….به همراه زمان آینده برای بیان صحبتی از آینده به کار می رود
He arrives here tomorrow at 10
او فردا ساعت ده به اینجا می رسد
⚠️arrive
یک فعل اصلی که با زمان آینده tomorrow آمده و در مورد آینده صحبت می کند.
✏️ برای بیان اکنون? (گاهی گوینده برای بیان ایده و یا فعالیتی که هم اکنون در حال وقوع است از حال ساده استفاده می کند)
به یاد داشته باشید تنها با افعال غیر استمراری و افعال ترکیبی به کار می روند
I am here now
الان اینجا هستم
به چند مثال دیگر توجه کنید(به نظر شما این چند مثال به کدام موارد بیان شده اشاره دارند؟)
?I usually do some aerobics in the morning
?Put down the book Ted
?I recieve a pacage next week
?He does not need help now.
??????????
A: When I stand on my head the blood rushes to my head, but when I stand on my feet the blood doesn't rush to my feet. Why is this?
وقتی روی سرم می ایستم خونم توی سرم جمع می شه، اما وقتی روی پاهام می ایستم خون توی پاهام جمع نمی شه. چرا اینطوره؟
B: It's because your feet aren't empty.
چون پاهات خالی نیست!
Once there were three turtles. One day they decided to go on a picnic. When they got there, they realized they had forgotten the soda.
روزی روزگاری سه لاک پشت بودند. یک روز تصمیم می گیرند به پیک نیک برند. وقتی به مکان مورد نظر می رسن متوجه می شن یادشون رفته لیموناد بیارن.
The youngest turtle said he would go home and get it if they wouldn't eat the sandwiches until he got back.
لاک پشت جوان تر می گه به شرط اینکه تا قبل برگشتن او ساندیج ها را نخورند، او به خانه برمی گرده و لیموناد را می آره.
A week went by, then a month, finally a year,
یک هفته گذشت…یک ماه گذشت… و سرانجام یک سال شد،
when the two turtles said,"oh, come on, let's eat the sandwiches." Suddenly the little turtle popped up from behind a rock and said, "If you do, I won't go!"
تا اینکه این دو لاک پشت گفتند:" آه..بیا ساندویج ها را بخوریم". ناگهان لاکپشت کوچک تر از پشت صخره ای بیرون پرید و گفت، " دیدید این کار کردید. من نمی رم"