بایگانی دسته بندی ها: لطیفه

لطیفه های انگلیسی 6

 

4

 

??????????????

 

طنز داستان در تشابه نوشتاری کلمه است(letter به معنی  حرف و نامه است)

 


Q: What starts with E, ends with E and only has one letter?


 اون چیه که با E شروع و با E تمام می شه و تنها یک حرف داره؟


A: An envelope

.
یک پاکت نامه

 

?????????

 

لطیفه انگلیسی5

 

 

8

 

 

A: Meet my new born brother.

برادر نوزاد منو ببین.

 

B: Oh, he is so handsome! What's his name?

 

اوه، خیلی خوش قیافه است! اسمش چیه؟

 

A: I don't know. I can't understand a word he says.

 

نمی دونم. حتی یک کلمه از حرفاشو نمی فهمم

 

 

 

????☹️☺️???

 

 

 

 

لطیفه های انگلیسی 4

 

lagh4

 


A man receives a phone call from his doctor.

 مردی، دکترش به او تلفن می زند

 

The doctor says, "I have some good news and some bad news


دکترمی گه:  " خبر خوب و خبر بد برات دارم "

 

 

The man says, "OK, give me the good news first.

مرد می گه: " بسیار خب ، اول خبر خوب را بگو"

 


The doctor says, "The good news is, you have 24 hours to live.

دکتر می گه: "خبر خوب اینه که  24 ساعت زنده هستی"

 

The man replies, "Oh no! If that's the good news, then what's the bad news?"


مرد جواب می ده : " اوه. نه!  اگر این خبر خوبه پس خبر بد چیه؟"   


 


The doctor says, "The bad news is, I forgot to call you yesterday."


دکتر می گه:" خبر بد اینه که من فراموش کردم دیروز بگم"

 

 


 

لطیفه های انگلیسی 3

 

 

 

 

lagh3

 

Teacher: Today, we're going to talk about the tenses.

Now, if I say "I am beautiful," which tense is it؟

معلم: امروز می خواهیم در مورد زمان های افعال صحبت کنیم.حالا اگه من بگم "من زیبا هستم" مربوط به چه زمانی است؟

 

Student: Obviously it is the past tense.

دانش آموز:  معلومه، زمان گذشته


 

لطیفه های انگلیسی 2

 

 

lagh2

 

 

 


A: When I stand on my head the blood rushes to my head, but when I stand on my feet the blood doesn't rush to my feet. Why is this?


وقتی روی سرم  می ایستم خونم توی سرم جمع می شه،  اما وقتی روی پاهام می ایستم خون توی پاهام جمع نمی شه. چرا اینطوره؟

 

B: It's because your feet aren't empty.

 چون پاهات خالی نیست!

لطیفه های انگلیسی 1

 

lagh

 


Once there were three turtles. One day they decided to go on a picnic. When they got there, they realized they had forgotten the soda.


روزی روزگاری سه لاک پشت بودند. یک روز تصمیم می گیرند به پیک نیک برند.  وقتی به مکان مورد نظر می رسن متوجه می شن یادشون رفته لیموناد بیارن.

 

 The youngest turtle said he would go home and get it if they wouldn't eat the sandwiches until he got back.

لاک پشت جوان تر  می گه به شرط اینکه تا قبل برگشتن او ساندیج ها را نخورند، او به خانه برمی گرده و لیموناد را می آره.

 

 A week went by, then a month, finally a year,

یک هفته گذشت…یک ماه گذشت… و سرانجام یک سال شد،

 

 when the two turtles said,"oh, come on, let's eat the sandwiches." Suddenly the little turtle popped up from behind a rock and said, "If you do, I won't go!"

تا اینکه این دو لاک پشت گفتند:"  آه..بیا ساندویج ها را بخوریم". ناگهان لاکپشت کوچک تر  از  پشت صخره ای  بیرون پرید و گفت، " دیدید این کار کردید. من نمی رم"